روزي پسري خوش چهره در يكي از شهرها در حال چت كردن با يك دختر بود، پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسياري نسبت به دختر پيدا كرد، اما دختر به او گفت: »ميخواهم رازي را به تو بگويم.
«پسر گفت: گوش ميكنم. دختر گفت: » من ميخواستم همان اول اين مسئله را با تو در ميان بگذارم، اما نميدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهي من از همان كودكي فلج بودم و هيچوقت آن طور كه بايد خوش قيافه نبودم، بابت اين دو ماه واقعا از تو عذر ميخوام.